پشیمونم

شب خیلی بدی بود، من هر شب قرآن و نماز رو با دل می خوندم و همیشه چه در مواقع خواب وچه در نماز، دعا کردن رو اصلا فراموش نمی کردم. زندگیم خیلی سخت شده بود روزهام به زور می گذشتن و روزی هم که تنها بودم با اونها (جنها) سرکار داشتم. به اسباب خونه دست می زدند یا در اتاقها رو باز و بسته می کردن و یا ... .
اول هیچ کس حرفم رو باور نمی کرد و می گفتن بخاطر مشکلی که با همسرم دارم خیالاتی شدم اما نه اینا همش واقعیت داشت که ای کاش خواب یا خیال بود. یه روز خواهرم اومد خونه مون و جز ما دو تا هیچ کی توی خونه نبود و ما هم سرگرم خیاطی بودیم که ناگهان صدایی اومد، اول فکر کردم که شوهرم اومد اما نه اون که این موقع روز نمی یاد خونه، بلند گفتم: خدایا دوباره شروع کردند،
خواهرم گفت: چی میگی؟
گفتم: حالا بریم، می بینی.
چشمتون روز بد نبینه وقتی رفتیم بیرون، دیدیم که در اتاقی که فقل بوده رو باز کردند و هر چی چمدون و وسایله رو به هم ریختن.
خواهرم خیلی ترسیده بود، بهش گفتم: بریم وسایلا رو درست بزاریم؟
گفت: من تا زنده ام پامو توی اون اتاق نمی زارم.
وقتی شوهرم اومد خونه براش تعریف کردم باورش نشد، اما این بار چون شاهد داشتم تقریبا باور کرده بود. البته اون هیچ یک از حرفامو باور نمی کرد، زیاد باهام حرف نمی زد یا بهتره بگم اصلا حرف نمی زد. انگارآدم نبودم ، زندگیم تبدیل شده بود به جهنم. همه نصیحتش می کردن همه دعواش می کردن که مرد از خر شیطون بیا پایین مگه اون چند سالش بوده که اومده تو زندگی تو، اون بخاطر تو رو حرف خانوادش حرف زده، حالا این جوابشه؟ کوتاه بیا، تو... . این همه نصیحت، ولی کو گوش شنوا.
خلاصه، دو سال به این صورت گذشت و اخلاقش خوب نشد.
توی این مدت همه بهم می گفتن اون هنوز سر لجه، آخه چرا ولش نمی کنی؟ هرکی تا حالا جای تو بود تمومش کرده بود اما من دوستش داشتم در حالی که اون... .
ای بی معرفت، من به خاطر تو روی خانوادم ایستادم. یعنی تو آخرین خواستگار من بودی؟ یعنی بهتر از تو واسم نبود؟ آخه چرا، چرا اینقدر بی وفایی؟
پس کجاست اون روزهایی عقدی که می اومدی تا با هم عکس بندازیم من مخالفت می کردم و تو قهر می کردی و تا سه، چهار روز پیدات نمی شد؟
پس کجاست اون موقع هایی که من مریض می شدم، تو شب تا صبح خوابت نمی برد؟
آقا پسر دقت کن، چشمات رو باز کن و بعد انتخاب کن. این انتخاب، انتخاب لباس نیست که هر وقت ازش سیر شدی درش بیاری و یکی دیگه انتخاب کنی.
خانومی این انتخاب حساس ترین انتخاب زندگیته، معمولا هر دختری برای همسرآیندش یه شرایط هایی داره پس اول خوب فکر کن چون هیچ راه برگشتی جز ننگ طلاق وجود نداره.
چرا باید این ننگ به پیشونیت بخوره وقتی که می تونی کاری بکنی که این اتفاق نیفته.
عزیزان عبرت بگیریم، دوستان ساعتی که شکست دیگه مثل اولش نمیشه، ظرف شکستنی که شکست دیگه به حالت اولش بر نمی گرده ولی اینا رو میشه مثل خودشون ساخت یا دوباره به دست آورد. اما جوانی رو چی؟ عمر رو چی؟
عزیزان عبرت بگیریم ، آخه چند نفر باید قربانی بشن؟ چند نفر باید تباه بشن؟ چند نفر باید توی چاه بیفتن؟ تا ما از اون راه نریم.
عشق با تیپ و قیافه به وجود نمی یاد.
خوشبختی با پول و ثروت به دست نمی یاد.
مهر و محبت با ماشین دو در گیر نمی یاد.
شاید باورتون نشه آلان هم که دارم این متن رو می نویسم و خاطرات تلخ گذشته رو دومرتبه مرور می کنم دست و دلم می لرزه و همیشه به خودم می گم ای کاش اینها همش خواب بود.
میدونم هیچکی از مطلب غمگین خوشش نمیاد خیلی با خودم کلنجار رفتم تا راضی شدم این مطلب رو بنویسم چون اصلا دلم نمی خواد کس دیگه هم به سرنوشت من دچار بشه و خواستم عبرتی باشه برای الباقی.